آغاز زندگی
سلام به همه ی دوست جون های خوبم
من عطیه هستم. 17 بهمن ماه شب تو بیمارستان پاستور مشهد به دنیا اومدم.
قبل از این که به دنیا بیام بهم گفته بودن وقتی بری روی زمین شمارو میبرنت پیش یکی که باید بهش بگی مامان.اون خیلی مهربونه و به شما غذا میده.
من وقتی به دنیا اومدم کلی منتظر بودم که ببرنم پیش این مامان.اما هرچی منتظر موندم منو نبردن پیشش.
نمیدونم مامانم هم حتما خیلی منتظر من مونده.
بالاخره به جای این که منو ببرن پیش مامانم تا برم تو بغلش منو بردن تو یه جایی که کلی چیزی بهش وصل بود و از اون تو من میتونستم بیرون رو ببینم.اخه خیلی شفاف بود.
تا چند روز منتظر مامانم بودم تا این که مامانم بالاخره اومد پیشم و منو دید و من هم اونو دیدم.
وااااااای چه مامان مهربوووونی.کلی نگران من بود.
بابا جونم هم که همون لحظه ی اول بعد به دنیا اومدن دیدمش و اون هم منو دید هم خیلی نگرانم بود.
بالاخره بعد از چند روز که منو تو این که نمیدونم شما بزرگتر ها بهش چی میگین نگه داشتن و کلی هم چیز های تیز و درد ناک تو دستم فرو کردن، منو دیروز یعنی 4 اسفند از اون جا اوردن بیرون و تو بغل مامانم لباس هام رو عوض کردن و بردنم یه جای خوووووب و گرم.
حالا من همیشه پیش مامانم هستم و کلی هم ادم بزرگ اومدن که منو ببینن.
همه شون خیلی مهربون هستن چون وقتی منو میبینن کلی خوشحال میشن و کلی میخندن.
راستی من روی پیشونیم یک نشون دارم.
میدونید نشون چیه؟؟؟
بوسه ی فرشته ها
اخه وقتی داشتم میومدم پیشونیم رو فرشته ها بوس کردن بعد من اومدم.حالا جاش مشخصه.
گفتم دختر دایی جون هم ازم چند تا عکس بگیره که الان میگم بگذاره این پایین تا شما هم منو ببینین و خوشحال بشین.
من رفتم.واسم دعا کنین هااااا.
فعلا بای بای