حموم رفتــــــــــم
ســـــــــــــلام به همه ی دوست های خوبم
میبینم که کلی اومدین و وبلاگ منو دیدید
خوشتون اومد؟!؟!
خدا کنه که خوشتون اومده باشه
اومدم یک اتفاق جالب واستون تعریف کنم
یک روز همینجور که در خواب نااااااز به سر میبردم و طبق معمول همش در خواب میخندیدم یکی بغلم کرد و بردم یه جایی.
نمیدونم اسمش چیه.بعد یکی یکی لباس های منو در اورد و من هم که حس کردم دارم سرما میخوردم از خواب بیدار شدم.
دورو برم رو که نگاه کردم دیدم اوردنم یه جایی که یک صداهای عجیب غریبی میاد
چشمام رو که خوب باز کردم دیدم وااااااای چه جالب این شر شر صدای آب که داره میریزه پایین.
چه خوشگل.اولش خواستم گریه کنم اما کم کم دیدم بد جایی هم نیست
و کلی هم بهم خوش گذشت
بابا جون منو حسابی تمیز کرد و حسابی شست تا خووووب ناز و خوشمل بشم.
بعدشم که از اینجایی که حالا فهمیدم شما بزرگترها بهش میگید حمام اوردن بیرون گرفتم گرم گرم حساااااابی خوابیدم.
اینم یک عکس که گفتم بابا جون بگیرن بدن به دختر دایی جون تا بگذاره اینجا شماهم ببینید.